اطلاعیه
بسته ویژه راهیان نور
کیف ویژه راهیان نور ( طرح لباس خاکی)

جديدترين محصولات
منو اصلي
خبرنامه
جهت عضويت درسيستم اطلاع رساني سايت ايميل خود را وارد كنيد.
پس از ارسال، ایمیلی براي شما فرستاده می شود ، که شما باید روی لینکی که در ایمیل هست کلیک کنید تا عضویت شما تایید گردد .
خاكريز

رفته بودیم جنازه شهدا را بکشیم عقب. از موانع که گذشتیم رسیدیم به اولین شهید.

حاج مهدی گفت : «این رو ول کنید، بریم جلوتر.»

 چند تا از شهدا را برگرداندیم عقب که دشمن متوجه شد و شروع کرد به تیراندازی.

 مجبور شدیم برگردیم عقب.

 بعدا فهمیدیم آن جنازه اول برادر حاج مهدی بوده.

توصيه مي شود ...

نیمه پنهان ماه 6- مهدی باکری به روایت همسر نیمه پنهان ماه 6- مهدی باکری به روایت همسر


۱ جلد كتاب
۱۶,۰۰۰ ريال
پديد آورنده : مرضیه براداران
انتشارات : روايت فتح
[ بازديد : ۷۸۹۹ بار ]

بعد از شهادت حمید، دیگر آن مرد همیشگی نبود. عکس شهدای لشکر را چسبانده بود به دیوار . اگر خانه می امد، کاری نمی کرد. فقط می نشست روبروی دیوار، به عکس ها خیره می شد. بی تاب بود، اما حرفی نمی زد.

من تمام مدت نشسته بودم پشت سرش و نگاهش می کردم. کارش که تمام شد، بلند شد. من هم بلند شدم مثل بچه هایی که می ترسند تنها بمانند، رفتم کنارش ایستادم. می خواست برود. موقع رفتن، پیشانیم را بوسید و چند لحظه همین جور ایستاد. به من نگاه کرد و گفت�� خداحافظ. مواظب خودت باش� همیشه موقع خداحافظی، پیشانی من را می بوسید. گفتم� نمی توانی امشب بمانی؟� نمی توانست. گفت که بچه ها منتظرش هستند و باید برود و رفت پیش آن ها.

امتياز :